یکی از چیزهای مهمی که اغلب ما به اون فکر نمیکنیم soft skill است.
این که من چرا تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم برمیگرده به جلسات sprint retrospective که تو شرکت میراث داشتیم. خیلی برام جالب بود که افراد تیم بعد از یک sprint تو اسکرام میان نقاط قوت و ضعف تیم رو بررسی میکنن. علاوه بر چیزای فنی یه چیزی که بررسی میشد soft skill اعضای تیم بود. به خاطر این که هدف از بیان این soft skillها این بود تا تیم بهتر عمل کنه اکثراً حول و حوش نحوه ارتباط افراد با یکدیگه تو تیم یا نحوه همکاری گروهی و یا نحوه فکرکردنشون نسبت به مسائل میچرخید.
واسه همین تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم. یکم شاید با اون چیزی که انتظار داشتم از soft skill و این که بیاد در مورد نحوه ارتباط با تیم حرف بزنه فرق داشت ولی اونقدری این کتاب خوب بود که تصمیم گرفتم دربارهاش بنویسم و این که چرا باید این کتاب رو بخونین و دیدتونو نسبت به چیا به عنوان یک توسعه دهنده نرم افزار( من ترجیح میدم بگم یک computer scienceای) عوض میکنه.
اگه بخوام مهمترین چیزی از این کتاب یادگرفتم رو بگم اینه که چجوری میتونیم در بهینهترین حالت زندگیمون رو جلو ببریم. در واقع تو این کتاب نه فقط در مورد کار صحبت کرده بلکه در مورد این که چجوری productiveتر باشیم چجوری فرآیند یادگیریمونو درست کنیم یا این که چجوری از وقتمون درست تر استفاده کنیم حرف زده.
توی یه قسمتایی از کتاب در مورد مسائل مالی و سلامتی و روانی تو زندگی هم حرف زده که البته من خیلی این سه قسمت رو پیشنهاد نمیدم و اگه فکر میکنیn کل کتاب که حدوداً ۴۵۰ صفحه است زیاده میتونین فقط همون ۴تا بخش اولش رو بخونین.
قسمت اول در مورد شغله: احتمالاً همهمون به کارآفرینی فکر کردیم ولی اکثراً تنها راهی که پیش میریم همون کارکردن واسه بقیه است. تو این قسمت من یکم دیدم به این قضیه فرق کرد که این که چجوری و کی میشه از حالت کارکردن واسه بقیه بیرون اومد. البته تو قسمتهایی از این بخش به پیداکردن کار و این که چرا ما به کار نیاز داریم و چجوری میتونیم مصاحبهی خوبی داشته باشیم هم حرف زده.
قسمت دوم یکی از بهترین قسمت هاشه تحت عنوان marketing yourself: چیزی که باعث شد من الان بیام اینجا و بتونم این کتاب را واسه کسایی که حس میکنم واسشون فایده داره به اشتراک بگذارم.
تو این قسمت خیلی خوب در مورد چرایی این کار واسه موفقیتمون و نحوه انجام اون به خوبی توضیح داده شده.
قسمت سوم مربوط به یادگیریه: چیزی که به نظرم خیلی خیلی خود من نسبت به اون مشکل داشتم با این که خیلی دوست دارم چیز جدید یادبگیرم ولی حس میکنم تو این فرآیند بهینه عمل نمیکنم.
تو این قسمت خیلی خوب در مورد روش یادگیری یه چیزی توضیح داده و در ادامه آموزش دادن یه چیزی رو گام خیلی مهمی در تسلط بر اون دونسته.
قسمت چهارم هم در مورد productivity هست که به نظرم جز بخشهای جذاب این کتابه: اکثر ما کلی کار برای انجام دادن داریم و حتی اگه وقت زیادی هم واسه انجام اون ها بگذاریم بازهم ممکنه در آخر حس کنیم که نتونستیم از وقتمون بهینه استفاده کنیم یا حس میکنیم نمیتونیم برنامه ریزی درستی انجام بدیم یا حتی اگه برنامه ریزی میکنیم معمولا به اون عمل نمیکنیم. تو این قسمت دلیل این مشکل رو نسنجیدن میزان بهره وریمون بیان میکنه و این که چرا ما معمولاً تخمین درستی از میزان بهره وریمون نداریم و راه حلی رو ارائه میده که به نظرم خیلی خیلی میتونه تاثیر مثبتی در استفاده درست از وقت بگذاره.
قسمت های بعدی هم شامل financial و fitness و spirit بودند که من در مقایسه با چهار قسمت اول خیلی جذاب نبودند و اگه حس کردین کتاب زیاده میتونین اونا رو skip کنین.
همون جور که گفتم کتاب شاید خیلی نسبت به اون چیزی که انتظار داشتم که در مورد نحوه ارتباط درون تیمی در کار باشه نبود ولی خیلی خوب تونست دیدم رو نسبت به soft skillام عوض کنه و بفهمم چه قسمت های مهمی از این مهارتهام دچار مشکل هستند که اگه با همون روند قبلی جلو میرفتم خیلی توی بهرهوریم و موقفیتم به مشکل میخوردم.
این کتاب رو به شدت بهتون پیشنهاد میکنم و امیدوارم که خوندنش تو موفقیتتون تاثیر مثبت بگذاره.
این "دفتر" همون ترم ۵عه و این "حکایت" زندگی منه نه پایان دانشگاه.
از ترم ۵ به عنوان پادشاه ترم ها یاد کرد یکی از دوستان گرام و من اونو میذارم جزئی از مهمترین دوران زندگیم.
اسم اتمام ترم ۵ رو میذارم گذر از تاثیرپذیری به تاثیرگذاری.
تو این ترم اشتباهاتی کردم که بزرگترین درسهای زندگیم بودن. اکثرا کارهایی در جهت پیشرفتم کردم که مجبور شدم تاوانشون رو پس بدم ولی الان میبینم که ارزش انجامشون رو داشتن.
بر خلاف ترم قبل که خیلی تلاش کردم تو جمع باشم و خیلی سعی کردم مشکل اجتماعی نبودنم رو حل کنم این ترم سعی کردم تنها باشم. چه تو تنها درس خوندنام چه تو پیاده روی های طولانیم چه تو خیلی از کارهای دیگهام واسه این که هدفم رو پیدا کنم. دلیل این تنهایی شاید ابتدا ناخواسته بود ولی من نیاز داشتم دور از دغدغه ارتباط با بقیه کمی به خودم فکر کنم. کمی با خودم حرف بزنم و بیشتر از همه سعی کنم خودم مسئلههای زندگیم رو حل کنم.
از این که تنها بدون دوستام رفتم کربلا تنها بدون دوستام رفتم اردوی مسجد و تنها بدون دوستام درس خوندم با وجود این که بارها خواستن که با هم درس بخونیم ولی من فرار کردم. تنها رفتم و اومدم و تاوانش رو هم پس دادم.
انگ کم حرف بودن رو پذیرفتم تو کربلا تا کل مسیر رو به زندگیم فکر کنم. پایین اومدن نمره ام رو به خاطر این که گروهی درس نخوندم پذیرفتم تا هم تنها باشم و هم بتونم خودم مسئلههای پیش روم حل کنم.
احتمالا تو این راه اعتماد به نفسم هم کم شد چون خواسته یا ناخواسته بیشتر پل هایی که واسه ارتباط بیشترم و اجتماعی تر شدنم ساخته بودم رو خراب کردم این ترم ولی بازهم ارزشش رو داشت
از کارم اومدم بیرون توی مهر و با وجود این که اول ترم تصمیم گرفته بودم ۲۱ واحد با قدرت بردارم ولی وسط راه حذفش کردم چون نیاز وقت آزاد داشتم تا فکر کنم.
اینا همه تاوانایی بود که پس دادم ولی مهم تر از همش این بود که اونقدری دور و برم خلوت شده بود که میتونستم بدون هیچ دغدغهای فکر کنم.
فکر کردم به هدف زندگیم. فکر کردم به این که قراره چیکار کنم . فکر کردم به این که چی هستم و چه توانایی دارم . اون قدری گشتم تا پیدا کنم که میتونم چیکار بکنم فکر کردم تا چجوری میتونم ارزش داشته باشم. و همه این ها نتیجه اش این شد که الان با اعتماد به نفس میتونم بگم که قراره از این به بعد تاثیر گذار باشم .
این ترم سعی کردم از زندگی لذت ببرم و سعی کردم احساساتم رو بیشتر کنترل کنم. و سعی کردم یه کم کارهای متفاوت تری که تاحالا تو زندگیم نکرده بودم بکنم.
همینجا برنامه ریزی میکنم واسه ترم بعد که حالا حداقل دیگه تکلیفم با خودم بیشتر مشخص شده و کاری اگه میکنم دلیلش رو میدونم.
۱- دوست دارم فعالیتی داشته باشم تو یکی از تشکلهای دانشگاه و هم چنین فعالیت بیشتر تو مسجد چون احساس میکنم بُعدی از ارزش آفرینیم میتونه تو این زمینه ها باشه
۲- هدف درسیم و این که قراره چه فیلدی رو ادامه بدم و چرا و کی ارشد بخونم و چرا دکترا نخونم تا حد کاملا خوبی مشخص کردم و دوست دارم چند نفری که اونا هم با من علاقهشون یکیه یه گروه خوب تشکیل بدیم و جلو بریم
۳- دوست دارم با چندتا از بچه ها که اتفاقا حرفش رو هم زدیم یه مجله درست حسابی تو دانشکده راه بندازیم
۴- ترم ۴ خیلی مطالعه غیر درسی داشتم و خیلی تجربه کردم و ترم ۵ هم که بیشتر فکر کردم. دوست دارم ترم بعد دوباره برگردم به سمت کتابهام و این دفعه کتابهایی بخونم که حالا قراره جهت فکریم رو در جهت شناخت بهتر سوق بده.
۵- بیشتر و بیشتر بنویسم تو وبلاگم.
واسه تلیف فضا و خالی نبودن وبلاگم از عریضهی نداشتن عکس هم یه عکس میذارم از مه دو هفته پیش تو خزر شهر جای همگی خالی :)
درباره این سایت