علی ایزدی



یکی از چیزهای مهمی که اغلب ما به اون فکر نمی‌کنیم soft skill است.

این که من چرا تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم برمیگرده به جلسات sprint retrospective که تو شرکت میراث داشتیم. خیلی برام جالب بود که افراد تیم بعد از یک sprint تو اسکرام میان نقاط قوت و ضعف تیم رو بررسی میکنن. علاوه بر چیزای فنی یه چیزی که بررسی میشد soft skill اعضای تیم بود. به خاطر این که هدف از بیان این soft skillها این بود تا تیم بهتر عمل کنه اکثراً حول و حوش نحوه ارتباط افراد با یکدیگه تو تیم یا نحوه همکاری گروهی و یا نحوه فکرکردنشون نسبت به مسائل میچرخید.

واسه همین تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم. یکم شاید با اون چیزی که انتظار داشتم از soft skill و این که بیاد در مورد نحوه ارتباط با تیم حرف بزنه فرق داشت ولی اونقدری این کتاب خوب بود که تصمیم گرفتم درباره‌اش بنویسم و این که چرا باید این کتاب رو بخونین و دیدتونو نسبت به چیا به عنوان یک توسعه دهنده نرم افزار(‌ من ترجیح میدم بگم یک computer scienceای) عوض می‌کنه.

اگه بخوام مهم‌ترین چیزی از این کتاب یادگرفتم رو بگم اینه که چجوری می‌تونیم در بهینهترین حالت زندگیمون رو جلو ببریم. در واقع تو این کتاب نه فقط در مورد کار صحبت کرده بلکه در مورد این که چجوری productiveتر باشیم چجوری فرآیند یادگیریمونو درست کنیم یا این که چجوری از وقتمون درست تر استفاده کنیم حرف زده.

توی یه قسمتایی از کتاب در مورد مسائل مالی و سلامتی و روانی تو زندگی هم حرف زده که البته من خیلی این سه قسمت رو پیشنهاد نمیدم و اگه فکر میکنیn کل کتاب که حدوداً ۴۵۰ صفحه‌ است زیاده میتونین فقط همون ۴تا بخش اولش رو بخونین.

کتاب از ۷ بخش تشکیل میشه:‌

قسمت اول در مورد شغله: احتمالاً همه‌مون به کارآفرینی فکر کردیم ولی اکثراً تنها راهی که پیش میریم همون کارکردن واسه بقیه است. تو این قسمت من یکم دیدم به این قضیه فرق کرد که این که چجوری و کی میشه از حالت کارکردن واسه بقیه بیرون اومد. البته تو قسمت‌هایی از این بخش به پیداکردن کار و این که چرا ما به کار نیاز داریم و چجوری میتونیم مصاحبه‌ی خوبی داشته باشیم هم حرف زده.

قسمت دوم یکی از بهترین قسمت هاشه تحت عنوان marketing yourself: چیزی که باعث شد من الان بیام اینجا و بتونم این کتاب را واسه کسایی که حس میکنم واسشون فایده داره به اشتراک بگذارم.

تو این قسمت خیلی خوب در مورد چرایی این کار واسه موفقیتمون و نحوه انجام اون به خوبی توضیح داده شده.

قسمت سوم مربوط به یادگیریه:‌ چیزی که به نظرم خیلی خیلی خود من نسبت به اون مشکل داشتم با این که خیلی دوست دارم چیز جدید یادبگیرم ولی حس میکنم تو این فرآیند بهینه عمل نمی‌کنم.

تو این قسمت خیلی خوب در مورد روش یادگیری یه چیزی توضیح داده و در ادامه آموزش دادن یه چیزی رو گام خیلی مهمی در تسلط بر اون دونسته.

قسمت چهارم هم در مورد productivity هست که به نظرم جز بخش‌های جذاب این کتابه: اکثر ما کلی کار برای انجام دادن داریم و حتی اگه وقت زیادی هم واسه انجام اون ها بگذاریم بازهم ممکنه در آخر حس کنیم که نتونستیم از وقتمون بهینه استفاده کنیم یا حس میکنیم نمیتونیم برنامه ریزی درستی انجام بدیم یا حتی اگه برنامه ریزی میکنیم معمولا به اون عمل نمیکنیم. تو این قسمت دلیل این مشکل رو نسنجیدن میزان بهره وریمون بیان میکنه و این که چرا ما معمولاً تخمین درستی از میزان بهره وریمون نداریم و راه حلی رو ارائه میده که به نظرم خیلی خیلی میتونه تاثیر مثبتی در استفاده درست از وقت بگذاره.

قسمت های بعدی هم شامل financial و fitness و spirit بودند که من در مقایسه با چهار قسمت اول خیلی جذاب نبودند و اگه حس کردین کتاب زیاده میتونین اونا رو skip کنین.

همون جور که گفتم کتاب شاید خیلی نسبت به اون چیزی که انتظار داشتم که در مورد نحوه ارتباط درون تیمی در کار باشه نبود ولی خیلی خوب تونست دیدم رو نسبت به soft skillام عوض کنه و بفهمم چه قسمت های مهمی از این مهارت‌هام دچار مشکل هستند که اگه با همون روند قبلی جلو میرفتم خیلی توی بهره‌وریم و موقفیتم به مشکل میخوردم.

این کتاب رو به شدت بهتون پیشنهاد میکنم و امیدوارم که خوندنش تو موفقیتتون تاثیر مثبت بگذاره.


این کتاب جز معدود رمان‌هایی بود که خیلی زود تمومش کردم(در دو شب) البته شاید هم نه فقط به خاطر جذابیت کتاب بلکه به خاطرافزایش علاقه‌ام نسبت به رمان‌های ایرانی بوده باشه.
نمیخوام کتاب رو اسپویل کنم و بگم چه اتفاقایی میفته توش فقط چندتا نکته راجع بهش میگم.
کتاب در مورد زندگی سه تا دختره و از زبون خودشون بیان میشه. بر خلاف داستان ناراحت کننده ای که داره و مثل این که دحترا خوششون نمیاد از این کتاب خیلی برای من جذاب بود. خیلی خوب تونستم با زندگی سه تا دختر و مشکلاتی که تو زندگیشون دارن ارتباط برقرار کنم و اصلا با همین هدف هم تصمیم گرفته بودم این کتاب رو بخونم. کتاب واقعا نوعه و دغدغه ‌های همین زندگی امروزیمون رو بیان میکنه.
از زندگی دختری که میخواد اپلای کنه و واسه اون به هر دری میزنه. دختری که دغدغه داشتن شوهر خوب رو داره در حالی که خودش داره زندگی خونواده اش رو اداره میکنه و دختری که بر خلاف درسی که خونده توی چیزی که علاقه داره مشغول به کاره.
از چند جهت این کتاب شباهت هایی به من داشت که از خوندنش لذت بردم. 
اولیش دو تا دختری بودن که به خاطر دانشگاه از شهر دیگه ای اومده بودن تهران.
دومیش دخترایی که تو رشته مهندسی درس خونده بودن(مکانیک).(خود نسیم مرعشی نویسنده کتاب هم دانشگاه علم و صنعت مکانیک خونده)
سومیش دختری که تصمیم به اپلای گرفته و تمام زندگیش رو گذاشته واسه اپلای و آخرش شک میکنه که آیا واقعا کار درستی داره میکنه و ارزش داره یا نه.
کتاب از نظر ادبی به نظرم واقعا در سطح خوبی قرار داره. این که خیلی خوب بین شخصیتا سوییچ میکنه در هر فصلی که مربوط به یکی از سه شخصیته و در عین حال ارتباط سه نفر رو خیلی خوب بیان میکنه. و دوم این که ترتیب زمانی تو این کتاب رعایت نشده و خیلی هنرمندانه بین تفکرات شخصیتا و زمان حالشون سوییچ میکنه که به نظرم خیلی خوب ارتباط داستان رو بیان میکنه و هیچ سوالی باقی نمیذاره.
در کل به نظرم کتاب خوبیه و اگه رمان دوست دارین به پسرا پیشنهادش میکنم تا با دید دخترونه بیشتر آشنا بشین.

اینجای کتاب هم با ما امیرکبیریا اشتراک داشت:

البته بگم که این پسره واقعا شخصیت خوبی نداره در طول داستان و واقعا من اونو به پسرای امیرکبیری شبیه میدونم :)





لیست کتاب هایی که قصد دارم امسال از نمایشگاه کتاب بخرم.
اینجا میذارم تا اگه بقیه هم خواستن کتاب پیشنهاد بگیرن استفاده کنند.
کتاب ها رو از تنی چند از دوستان و دو سایت کافه بوک و متمم  انتخاب کردم.
خوشحال میشم اگه کتاب خوبی میشناسین معرفی کنین.

- زندگی خود را طراحی کنید . دیوید ایوانس
- راز سایه . دبی فورد
- تست مامان . راب فیتزپاتریک
- عامه پسند . بوکفسکی
- مردی در تبعید ابدی . نادر ابراهیمی
- پاییز فصل آخر سال است . نسیم مرعشی
- رهش . رضا امیرخانی
- نشت نشا . رضا امیرخانی
- روان شناسی عزت نفس . ناتانیل براندن
- در باب حکمت زندگی . شوپنهاور
- صفر تا یک . پیتر ثیل
- ذهن کامل نو . دنیل پینک
- سکوت قدرت درون‌گراها . سوزان کین
- Better than normal . دنیل آرچر
- هفت عادت مردمان موثر . استفان کاوی

پی نوشت: ترتیب خاصی تو معرفی کتاب ها وجود نداره.


بعد از این که شاهبن کلانتری پستی دقیقا با این عنوان نوشت منم تصمیم گرفتم یه مصاحبه‌ای با خودم ترتیب بدم.


-سلام. خودتونو معرفی میکنین ؟

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.

- ما ار خبرگزاری "اون ور بوم" مزاحم میشیم. قصدمون هم تفتیش اطلاعاتی شماست.
چند سوالی این روزا مطرحه که دوست داریم اونا رو با شما در میون بذاریم.


- تو یه جمله رشتت و تو یه جمله دانشگاهت رو توصیف کن.

قبل این که بیام رشته کامپیوتر فکر میکردم بعدا به عنوان یه مهندس نرم افزار میرم تو یه شرکت ولی اونقدری فیلد متفاوت داره که تو میتونی به یکیشون علاقه مند باشی و از یکی دیگشون متنفر. سختی این رشته همینه که بتونی بفهمی تو واسه کدوم فیلد خوبی و میتونی توش ارزشمند باشی.
 
دانشگاه به طور کلی به نظرم چیز خاصی نیست صرفا مهم ترین چیزایی که به نظرم از دانشگاه میشه کسب کرد دوستای خوب و نتورک هایی هست که تو میتونی از طریق اونا دانش خودت رو گسترده کنی و ارتباطاتت رو.


- قصدت اینه که درست رو تا کجا ادامه بدی؟

شاید عجیب باشه ولی درس خوندن رو دوست دارم واسه همین وقتی اومدم دانشگاه مطابق اون چیزی که از اون به عنوان جایگاه اجتماعی یاد میشه هدفم این بود که خب ارشد هم بخونم و بعدش هم دکترا و اصلا به این که قراره ایران باشم یا اپلای کنم هم فکر نکرده بودم و بازم تحت تاثیر جو ساختن کشور میگفتم که نه اپلای نمیخوام بکنم(بماند که عده‌ای تحت تاثیر جو اپلای کردن قرار میگیرند که هیچ وقت هیچ کدوم از این دو تا خوب نیست).
یکم اومدم جلوتر و گفتم خب بذار خودم تصمیم بگیرم و نه جامعه و نه جو مسیرمو انتخاب کنن(ترم ۵). یه بررسی‌هایی کردم دیدم از نظر استقلال شخصیتی و تجربه‌های زندگیم و ریسک‌پذیری توانایی اپلای واسه ارشد رو ندارم.
 توی گام دوم به این رسیدم که خب حالا که تصمیم گرفتم ارشد اینجا بمونم اون و بعدش چجوری باشه.
 رسیدم به فرصت ارشد مستقیم. دیدم که برای ارشد مستقیم نیازه که وقت بیشتری بذارم و احتمالا مجبور میشم فقط درس بخونم یا اگه کار دیگه ای هم باشه فرصت کمی واسش باقی بمونه و ارشد مستقیم رو هم بازم مصداق تصمیم گیری جامعه و جو و جلوگیری از پیشرفت خودم دونستم.
 در نتیجه این تصمیم هدف گذاری کردم که اولا یه دانشگاه بهتر از امیرکبیر حالا یا تهران یا ترجیحا شریف برم. دوم این بود که حالا که نیاز خیلی چندانی به معدل خیلی بالا ندارم و فرصت بیشتری دارم چیکار کنم.
دو تا نتیجه داشت اول این که سعی کنم درسامو تا ته یاد بگیرم و ازشون لذت ببرم و  کاری غیر این اگه واسه نمره هم باید بکنم رو انجام ندم.
 نتیجه دوم این که کلی بررسی کردم و فیلد مورد علاقه‌ام رو انتخاب کردم و حالا از این ترم باید وقت بذارم روش و درسایی که به اون مرتبطه رو بردارم. و در نهایت از خودم یه آدم متمایز تو این فیلد بسازم (‌و تو پرانتز چون تا حالا چندین روش رو تست کردم نیاز دارم که با همکاری چند نفر دیگه متمایز بشیم. چون تنهایی انگیزه هیچ کاری پیدا نمیشه . در واقع یکی از کارهایی که باید بکنم پیدا کردن آدمه)‌.
مرحله بعد بررسی این بود که خب من گرایش ارشد و دانشگاهی که میخوام برم رو هدف‌گذاری کردم. حالا آیا اصلا دکترا بخونم یا اصلا بعدش اپلای بکنم یا نه؟
 هنوز به جواب کاملی نرسیدم ولی به این نتایج رسیدم.
اولا با توجه به وضعی دکترایی که در ایران هست که نه کار متناسب با صنعت انجام میشه نه حقوقی در قبال دکترا دریافت میشه و نه ارزش واقعی داره (‌ به جز ارزش اجتماعی که میشی دکتر ) در ایران دکترا نخواهم خواند. ( در ضمن تصمیمی هم واسه استاد دانشگاه شدن ندارم.) (‌ولی دوست دارم تدریس کنم)
اپلای کردن یا نکردنم بعد ارشد رو موکول میکنم به زمانی که دارم ارشد میخونم و اون هم بستگی داره یک فرصت‌های کاری که در ایران یا خارج دارم. اگه دانش بیشتر از ارشد برای فرصت های کاری مد نظرم نیاز بود احتمالا اپلای کنم.
در ضمن در این بین و در فاصله اتمام کارشناسی تا شروع ارشد و همچنین در حین ارشد قطعا کار خواهم کرد.

- غیر درس خوندن چه کار دیگه‌ای میکنی؟
هیچی.
اول جواب دادم هیچی تا ذهنتون نره به این سمت که الان میخوام ادعا بکنم که من اصلا درس نمیخونم و همش دنبال کارهای جانبی هستم و اینا.

خیلی دوست دارم کتاب بخونم. کتاب خوندن رو از ترم ۳ شروع کردم و یکسال چندین تا کتاب خوندم ولی بعدش دیدم مثل این که من فقط کتابا رو مثل رومه خوندم. با این که اکثرشون کتابای فلسفی بودن ولی تاثیری تو زندگیم احساس نکردم در واقع بهتره بگم که بهشون عمل نکردم. نتیجه این ناامیدی تقریبا مدتی کتاب خوندن رو کنار گذاشتم ولی الان قطعا میخوام برگردم به کتابام و این دفعه با دقت بیشتری بخونمشون. لابه‌لاش میخوام فیلم دیدن رو هم شروع کنم. اگه فیلم یا سریال خوبی هست الان پیشنهاد بدید. همینطور کتاب خوب. :)

دوم این که زیاد پیاده روی میکنم و طبق قولی از چندین نفر بیشتر تصمیمات زندگیم حین این پیاده روی ها گرفتم چون واقعا فکر آدم تو یه پیاده روی طولانی باز میشه.
 
سوم این که فوتبال میبینم و به لطف بچه ها این ترم که سالن گرفتن هفته ای یه بار هم میریم فوتسال.

با توجه به پیشنهادهایی امیرحسین سراغ وبلاگ‌ها میرم و بیشتر وبلاگ میخونم و امیدوارم شر شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام از سرم کنده بشه و کمتر تلگرام و توییتر برم چون تمرکز و تفکر رو ازم گرفته.

بازم هست دیگه بخوام توضیح بدم خسته میشین.

- بیشترین چیزی که از خوابگاه یاد گرفتی چی بوده؟

خوابگاه رو اعتراف میکنم که ترم یک و دو بهم سخت گذشت به دلایل مختلف. ولی الان از شرایط خوابگاه تا حدی خوبی راضیم. خوابگاه به نظرم بیشتر از این که بهم چیز یاد بده بیشتر بیشتر سبک زندگیم رو بدتر کرده. از این که همش سرم تو لپتاپه و تنبل تر شدم و این که اگه غذای سلف نباشه احتملا از کشنگی تلف بشم و این که اغلب اوقات تو اتاق آدمی هست که داره دوتا بازی میکنه و این که اکثرا اتاق کثیفه و این که خیلی بقیه همکاری نمیکنن تو بهبود شرایط اتاق راضی نیستم.
 ولی در کل مهم ترین چیزی که خوابگاه بهم داده پیدا کردن دوستای خوب بوده که به نظرم بیشترین تاثیر رو روم داشتن و خیلی جاها با حرفایی که زدن و با کمکایی که کردن باعث شدن بتونم مشکلی اگه داشتم حل کنم و تصمیمی که خواستم بگیرم رو درست انتخاب کنم.
 و در نهایت دوری از خونواده باعث شد که ارزش خونواده و پدر و مادرم رو بیشتر درک کنم. و خب احتمالا استقلالم هم یکم بیشتر شده گر چه فکر میکنم خیلی هم نه از اون چیزی که قبل دانشگاه اومدن فکر میکردم.


- چرا اینقدر کم حرفی؟

فکر نمیکردم این سوال رو ازم بپرسین و تا حد این حد بخواین تفتیش اطلاعاتی‌ام کنید ولی خب مجبورم جواب بدم.
خودم هم این مشکل رو دارم. نمیدونم شاید چون بلد نیستم احساساتم رو بیان کنم. دلیل بعدی‌اش رو اعتراف میکنم به خاطر اینه که تو جمع بودن و با جمع حرکت کردن رو دوست نداشتم و اشتباها ازش دوری میکردم و به خاطر همینه که شاید کمتر حرف میزنم.
خودم دوست ندارم اینجوری باشه. نمیدونم الان باید اسم خودم را باید بذارم یه آدمی که حال میکنه بره مثلا بره بشینه درس بخونه یا یه چیزی رو یاد بگیره ولی ترجیح نده بره مهمونی و تو یه جمع. ولی خب یه نیازه اجتماعیه که من باید یه روز برطرفش کنم و قطعا تلاش خواهم کرد که بیشتر حرف بزنم. امیدوارم این وبلاگ کمک کنه بهم تو این راه.
اینم از جواب این سوال که منو روبه‌رو کردین با مشکلی که دارم.


بزرگترین آرزوی زندگیت چیه؟

سوال خیلی کلیدیه. جواب این سوال رو به چند بخش تقسیم میکنم. آرزوهام از بچگی‌ام تا الان به ترتیب زمانی:

اولین آرزوییم که یادم میاد این بوده که اونقدری پولدار باشم که بتونم هر کجایی و هر وقت خواستم سفر کنم. احتمالا دوران دبستان

دومین آرزوم این بوده این که اونقدری درس بخونم که بتونم کار خوبی در آینده پیدا کنم که اونقدری پولدار بشم که بنونم هر کجایی و هر وقت خواستم با خونواده‌ام سفر کنم. احتمالا دوران دبیرستان

ولی الان آرزوم اینه که تا میتونم تاثیر گذار باشم. تاثیرگذار روی مردم همین شهر. یه حرکت یه جنبش یه تغییر توی زندگی مردم اگه بتونم ایجاد که مردم رو از زندگیشون راضی کنه حس میکنم به آرزوم رسیدم. آخرش هم ولی ول میکنم میرم سفر.

-هدف زندگیت چیه؟

خیلی به هدف زندگیم فکر کردم و احتمالا جوابی هم که بدم شاید خیلی کلیشه‌ای باشه.
ولی هدف از زندگیم رو درست زندگی کردن میدونم. دلیلی که خلق شدم این بوده که من یه جایی توی خونواده‌ای با یه سری استعدادهایی از روی اجبار به یه دلیلی متولد شدم. حالا بهتره بگردم بببینم این دلیل چی بوده. در واقع من چه فرقی با بقیه داشتم که من تو این شرایط خلق شدم. تو این مراحل شناخت میشه به نتایح جالبی رسید. این که ایمان بیاری که باید استعداد و توانایی هات رو به کار ببندی در جهت یه چیزی که موندگاریش بی نهایت باشه. مثلا این که یک نوع تفکر رو توسعه بدی احتمالا واسه همیشه میمونه. یا مثلا تلاش کنی رو عده ای بیشتری تاثیر بذاری. حالا این تفکر و این تاثیر گذاری باید در چه جهتی باشن به نظرم همون درست زندگی کردنه که به عنوان هدف ابتدای همین سوال بهش جواب دادم. درست زندگی کنیم یعنی چیزی که منو از دلیل خلق شدنم و بی نهایت بودنم دور میکنه دوری کنم. یعنی مادی نباشم. سعی کنم شاد باشم و بقیه هم شاد باشن. اگه هر کسی بدونه به چه دلیل خلق شده من اسمشو میذارم ایمان. . سعی کردم همیشه هدف کلیشه‌ای که هدف زندگی رسیدن به خداس رو با ایمان به بی نهایت درونم واسه خودم بیان کنم و هدف زندگی ام رو تلاش برای اون بیان کنم.


سوالات زیاد بود ولی گفتیم شاید بهتره الان دیگه خیلی همه زندگیتون رو رو نکنیم. بعدا دوباره میایم سراغتون.




این "دفتر" همون ترم ۵عه و این "حکایت" زندگی منه نه پایان دانشگاه.

از ترم ۵ به عنوان پادشاه ترم ها یاد کرد یکی از دوستان گرام و من اونو میذارم جزئی از مهم‌ترین دوران زندگیم.

اسم اتمام ترم ۵ رو میذارم گذر از تاثیرپذیری به تاثیرگذاری.

تو این ترم اشتباهاتی کردم که بزرگترین درس‌های زندگیم بودن. اکثرا کارهایی در جهت پیشرفتم کردم که مجبور شدم تاوانشون رو پس بدم ولی الان میبینم که ارزش انجامشون رو داشتن.


 بر خلاف ترم قبل که خیلی تلاش کردم تو جمع باشم و خیلی سعی کردم مشکل اجتماعی نبودنم رو حل کنم این ترم سعی کردم تنها باشم. چه تو تنها درس خوندنام چه تو پیاده روی های طولانیم چه تو خیلی از کارهای دیگه‌ام واسه این که هدفم رو پیدا کنم. دلیل این تنهایی شاید ابتدا ناخواسته بود ولی من نیاز داشتم دور از دغدغه ارتباط با بقیه کمی به خودم فکر کنم. کمی با خودم حرف بزنم و بیشتر از همه سعی کنم خودم مسئله‌های زندگیم رو حل کنم.

از این که تنها بدون دوستام رفتم کربلا تنها بدون دوستام رفتم اردوی مسجد و تنها بدون دوستام درس خوندم با وجود این که بارها خواستن که با هم درس بخونیم ولی من فرار کردم. تنها رفتم و اومدم و تاوانش رو هم پس دادم.

انگ کم حرف بودن رو پذیرفتم تو کربلا تا کل مسیر رو به زندگیم فکر کنم. پایین اومدن نمره ام رو به خاطر این که گروهی درس نخوندم پذیرفتم تا هم تنها باشم و هم بتونم خودم مسئله‌های پیش روم حل کنم.

احتمالا تو این راه اعتماد به نفسم هم کم شد چون خواسته یا ناخواسته بیشتر پل هایی که واسه ارتباط بیشترم و اجتماعی تر شدنم ساخته بودم رو خراب کردم این ترم ولی بازهم ارزشش رو داشت

از کارم اومدم بیرون توی مهر و با وجود این که اول ترم تصمیم گرفته بودم ۲۱ واحد با قدرت بردارم ولی وسط راه حذفش کردم چون نیاز وقت آزاد داشتم تا فکر کنم.


اینا همه تاوانایی بود که پس دادم ولی مهم تر از همش این بود که اونقدری دور و برم خلوت شده بود که میتونستم بدون هیچ دغدغه‌ای فکر کنم.

فکر کردم به هدف زندگیم. فکر کردم به این که قراره چیکار کنم . فکر کردم به این که چی هستم و چه توانایی دارم . اون قدری گشتم تا پیدا کنم که میتونم چیکار بکنم فکر کردم تا چجوری میتونم ارزش داشته باشم. و همه این ها نتیجه اش این شد که الان با اعتماد به نفس میتونم بگم که قراره از این به بعد تاثیر گذار باشم .


این ترم سعی کردم از زندگی لذت ببرم و سعی کردم احساساتم رو بیشتر کنترل کنم. و سعی کردم یه کم کارهای متفاوت تری که تاحالا تو زندگیم نکرده بودم بکنم.


همینجا برنامه ریزی میکنم واسه ترم بعد که حالا حداقل دیگه تکلیفم با خودم بیشتر مشخص شده و کاری اگه میکنم دلیلش رو میدونم.

۱- دوست دارم فعالیتی داشته باشم تو یکی از تشکل‌های دانشگاه  و هم چنین فعالیت بیشتر تو مسجد چون احساس میکنم بُعدی از ارزش آفرینیم میتونه تو این زمینه ها باشه

۲- هدف درسیم و این که قراره چه فیلدی رو ادامه بدم و چرا و کی ارشد بخونم و چرا دکترا نخونم  تا حد کاملا خوبی مشخص کردم و دوست دارم چند نفری که اونا هم با من علاقه‌شون یکیه یه گروه خوب تشکیل بدیم و جلو بریم

۳- دوست دارم با چندتا از بچه ها که اتفاقا حرفش رو هم زدیم یه مجله درست حسابی تو دانشکده راه بندازیم

۴- ترم ۴ خیلی مطالعه غیر درسی داشتم و خیلی تجربه کردم و ترم ۵ هم که بیشتر فکر کردم. دوست دارم ترم بعد دوباره برگردم به سمت کتاب‌هام و این دفعه کتاب‌هایی بخونم که حالا قراره جهت فکریم رو در جهت شناخت بهتر سوق بده.

۵- بیشتر و بیشتر بنویسم تو وبلاگم.


واسه تلیف فضا  و خالی نبودن وبلاگم از عریضه‌ی نداشتن عکس هم یه عکس میذارم از مه دو هفته پیش تو خزر شهر جای همگی خالی :)













تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نوری در تاریکی فتو سنتر بلاگ راد سلطان سینمای جهان هیچ... اعصاب و روان شترمرغ اخبار روز تکنولوژي و معرفي کسب و کارهاي آنلاين دانلود و معرفی بازی انواع مبل کلاسیک و راحتی